روایت های یک معلم

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۳
آذر

سلام

روز یکشنبه 21 آذر روز خیاط نام گذاری شد تصمیم گرفتم به همین مناسبت همان روز جشنی را برای دانش آموزانم تدارک ببینم تا به خودشان و مهارتشان افتخار کنند و باعث دلگرمی و تشویق آنها به هنر خیاطی شود با مدیر هنرستان برنامه را هماهنگ کردیم و به دانش آموزان چیزی نگفتیم به دانش آموزان گفتم امروز قرار است جشن بگیریم خیلی خوشحال شدند به خصوص وقتی مناسبت جشن را گفتم به آنها گفتم پذیرایی این جشن با ما بقیه مراسم با شما یکی از دانش آموزان روی تخته پیام زیبای تبریک را نوشت و همه در برگزاری جشن کمک و همکاری کردند مدیر و مشاور مدرسه و معاونین نیز در جشن شرکت کردند . مدیر با آنها صحبت کرد و برایشان آرزوی موفقیت کرد من نیز در خصوص اهمیت رشته خیاطی و تلاش آنها برای رسیدن به هدفشان و خیاط مهار شدن صحبت کردم و بقیه مراسم جشن را به آنها سپردیم خیلی خوشحال شدند خیلی تشکر کردند و گفتند : خیلی خوش گذشت ممنون از اینکه جشن گرفتید ما از اینکه رشته خیاطی را انتخاب کردیم به خودمان افتخار می کنیم وبرای رسیدن به موفقیت  نهایت سعی و تلاش خود را میکنیم . من از شادی دانش آموزانم احساس رضایت دارم و از همکاری مدیر هنرستان تشکر می کنم .

  • اعظم امیرپور
۲۳
آذر

سلام

هفته گذشته دوشنبه جلسه اولیا و مربیان برگزار شد موضوع جلسه رفتار دانش آموزان و وضعیت درسی (گزارش نمرات مهر و آبان ) طرح مشکلات یادگیری و راهکار هایی با مشورت والدین بود با سلام و تشکر از حضور والدین ابتدا شیوه تدریس و راهکارهایی برای موفقیت دانش آموزان در خیاطی بیان شد مثلا گفته شد دانش آموزان باید کارهایی که در گارگاه آموزش میبینند در چند سایز در منزل تکرار شود تا به اشکال خود پی ببرد و برای رفع اشکال مراجعه و تلاش کنند باید دوخت را به طور مستقل در خانه تمرین کنند و نیاز به حمایت شما دارند با رفتار و تشویق آنها در کار آنها را مشتاق به کار کنید و اعتماد به نفس آنها را بالا ببرید، در کتابخانه کارگاه کتابهای کمک آموزشی و ژورنال شناسی استانداردی هست که دانش آموزان می توانند برای مطالعه و تمرین به منزل ببرند و تمرین کنند هزینه ای هم ندارد  بارها به دانش آموزان گفتم ولی فقط چند نفر استقبال کردند به دانش آموزان گفتم می توانند مدل های جدید مرتبط به هر درس را در منزل تشیص دهند و من در مدرسه رفع اشکال میکنم و بسیار خوشحال میشوم که یکی از مادران (مادر همان دانش آموزی که جلسه قبل روی میز نشسته بود )گفت به نظر من درست نیست وظیفه خودتان در مدرسه را به گردن دانش آموزان بیندازید گفتم نه من می خواهم درسی که داده شده تکرار و تمرین شود گفت به نظر من فکر خوبی نیست بلد نیستند گفتم باید تمرین کنند که یاد بگیرند قانع نشد گفتم اجباری نیست یه پیشنهاد ه ولی تکلیف مرتبط را میخواهم.

در مورد رفتار صحبت کردم : نظم را رعایت کنند ، به یکدیگر توهین و بی احترامی نکنند ، قوانین مدرسه را رعایت کنند و مودبانه رفتار کنند من از دختر ها این انتظارات را دارم در این خصوص با آنها صحبت میکنم لطفا شما هم گوش زد کنید همان مادر گفت : حرفهای تکراری ،خانم من اصلا دخترم هیچی از خیاطی یاد نگرفته امیدوارم وقتی رفت دانشگاه یه چیزی یاد بگیره گفتم اتفاقا خیلی چیزها یاد گرفتن بهتره تشریف بیاورید در گارگاه ادامه جلسه را چهره به چهره با دانش آموزان ادامه دهیم وقتی وارد کلاس شدیم و مادران کنا ردانش آموزان دور میز نشستند همان دانش ٱموز پایش را در حضور همه روی میز گذاشت و شروع به بستن بند کفشش کرد هر چه به او اشاره دادم توجه نکرد ماردان دیگر هم متوجه شدندیکی از دوستانش گفت پایت را از روی میز بردار زشت است مادرش بلند خندید و گفت چه اشکالی دارددخترهای ما هنوز بچه هستند خانم شما انتظار زیادی از آنها دارید دوست ندارم از حالا آنها را مجبور کنیدبزرگانه رفتار کنند و بزرگ باشند باید بچگی کنند وقتی ازدواج کردند خیلی از رفتارها را یاد میگیرند یکی از مادران گفت: بچه نیستند 15 سال دارند ، 18 سال نه 20 سال از ما یاد نگرفتن چطور می خواهند بعد یاد بگیرن آنها باید این رفتار ها را بدانند  گفت من این طور فکر نمی کنم .یکی از مادران گفت : دختر من حتی بلد نبود نخ را گره بدهد ولی الان خیلی چیزها یاد گرفته دیروز وقتی پالتویی را که خودش دوخته پوشید من و پدرش به او افتخار کردیم  دانش آموزان  نیز تایید کردند که خیلی چیزها یاد گرفتیم و کارهایشان را به مادران همدیگر نشان دادند .در ادامه جلسه به سوالات مادران پاسخ داده شد و دانش آموزانی که از لحاظ رفتاری و درسی خوب بودند را تشویق کردم و از حضور والدین تشکر کردم توی این جلسه متوجه شدم اشکال از دانش آموزم نیست اشکال از الگوی رفتاری او است رفتار مادرش از خودش بدتر بود مادرش از او نخواسته و انتظار نداشته که یاد یگیرد و یا چگونه رفتار کند (خودش یاد میگیرد ، در آینده یاد می گیرد ، برای یاد گیری وقت هست ) .


در کلاس از دو تا از دوستان صمیصی او خواستم رفتار هایش را گوش زد کنند غیر مستقیم و گاهی مستقیم اورا متوجه رفتار اشتباهش کنند او نمی داند باید یاد بگیرد .

  • اعظم امیرپور
۱۶
آذر

سلام

امروز  بهترین همکارو همکلاسیمان از بین ما رفت آقای حسینی که همیشه باعث شادی و نشاط کلاس بود  امروز با رفتنش همه ما را در غم اندوه فرو برد یادش گرامی و روحش شاد.

  • اعظم امیرپور
۱۵
آذر

سلام

جلسه قبل وقتی وارد کلاس شدم یکی از دانش آموزانم که خیلی شلوغ و بی نظم و حاضر جواب هست نشسته بود روی میز و با خیال راحت پاهایش را تکان می داد  گفتم شاید متوجه ورود من نشده کمی بین در کلاس ایستادم تا همه صلوات فرستادن بعد وارد کلاس شدم  ولی انگار نه انگار ،پدرش همکار باز نشسته است و سالها مدیر و معاون نمونه بوده ولی دخترش هر طوری دوست دارد رفتار میکند خیلی ناراحت شدم با خود گفتم بی احترامی تا این حد ،کیفم را روی میز گذاشتم و فورا به سمت او رفتم دستم را روی شانه اش گذاشتم و آرام نزدیک گوشش شدم طوری که دیگران متوجه نشوند و یه او گفتم لطفا امروز وقتی به خانه رفتی به پدرت بگو معلمم یک سوال داشته گفته از شما بپرسم اگر شما به جای من بودی و وارد کلاس میشدی دانش آموزت روی میز نشسته بود چکار می کردی  ،بپرس حتما ،دوست دارم از تجربه اش استفاده کنم .خیلی آرام از روی میز پایین آمد و نشست روی صندلی و حرفی نزد . زنگ تفریح که به صدا در آمد و دانش آموزان از کلاس خارج شدند گفت اجازه خانم با شما کار داشتم گفتم بفرمایید با صدای آهسته گفت خانم نیاز نیست از بابام بپرسم ببخشید کارم درست نبود .
 

  • اعظم امیرپور
۰۸
آذر

سلام

دیروز وقتی دانش آموزان مشغول نظافت کارگاه بودند متوجه شدم که از موضوعی ناراحت هستند از پچ پچ های آنهاشنیدم یکی از دانش آموزان میگفت از خودش و کلاسش و درسش متنفرم دیگری میگفت خوب درس میدهد ولی نحوه برخوردش درست نیست و یکی دو نفر میگفتند فردا غایب می شویم نیاییم بهتر است تا بیاییم تحقیر شویم ،از چهارشنبه ها متنفرم ،خدا رو شکر که چهار شنبه آینده تعطیله و... ،همه نگران بودند و ناراضی از دانش آموز زرنگ گرفته تا ضعیف ترها کنجکاو شدم برای علت این نگرانی ،به دانش آموزان گفتم خانمها اگه از نظر شما اشکال نداره میخواستم دلیل نگرانی شما را بدانم دانش آموزان گفتند خانم فردا درس ..با خانم ..داریم بقیه هم آه کشیدند گفتم خوب مشکل چیه ؟ این درس که درس شیرینی است و شنیدم که خانم فلانی معلم خوبیه و خوب درس میدهد گفتند : آره خانم خوب درس میده ولی با ما بد رفتاری میکند میگویید اینجا مدرسه استثنایی ها است و کلاس شما از همه استثنایی تر ،شما خنگید نمیدونم چطوری تا اینجا اومدین ، معلومه بهتون نمره دادن جلسه اول که آمد سر کلاس گفت شنیدم کارو دانشی ها تنبل هستند خدا کمکم کنه تا آخر سال از دست شما دیونه نشم ،سوال میپرسیم میگویید عقلتون در حد ابتدایی هاست و یا میگویید در این حد بیشتر نمی فهمید و...

وقتی بچه ها این چیزها رو میگفتند خیلی ناراحت شدم واقعا قلبم از همچین برخوردی و حرف هایی درد گرفته بودزیرااین دانش آموزان نوجوان هستند ،غرور دارند ، شخصیت دارند هر چند هم که مقصر باشند برچسب زدن و توهین به شخصیت آنها درست نیست خوب درست نیست احترام گذاشتن به شخصیت دانش آموز خیلی مهم است بعضی از بچه ها درست است از لحاظ درسی ضعیف هستند ولی دخترهای مودب و با شخصیتی هستند که خیلی استعداد ها دارند. استعداد ،شخصیت دانش آموز فقط در درس خلاصه نمی شود متاسفانه دیدگاه خیلی از همکارها و خانواده ها و دیگران در مورد بچه های کارو دانش درست نیست و خیلی از همکارهای دروس عمومی نیز این گونه فکر میکنند با اینکه بارها در این مورد با آنها صحبت کردم خیلی از این بچه ها در رشته تخصصی خود و زندگی آینده خود انسانهای خیلی موفقی بوده و هستند .

به دانش آموزانم گفتم من باور دارم که شما اینگونه نیستید شما دخترای خیلی خوبی هستید و باید ثابت کنید که میتوانید شما تلاش خودتان را بکنید و به معلمتان احترام بگذارید شما حساس شدید منظور معلمتان این برداشتهای شما نیست من هم با ایشان صحبت میکنم شما هم خوب بودنتان را ثابت کنید .

دلیل ناراحتی همکار را از مشاور پیگیر شدم گفتند ایشان سالهای قبل مدارس نمونه دولتی دروس نظری کلاس داشتند ولی امسال طبق تقسیم بندی 6 ساعت کارو دانش کلاس دارد که از این بابت ناراحت هستند .

من ایشان رو در هنرستان نمیبینم زیرا چهارشنبه ها کلاس ندارم ولی موضوع را با مشاور مدرسه مطرح کردم و خواستم موضوع برچسب زدن و احترام به شخصیت دانش آموزان را به بنحوی غیر مستقیم بین همکاران مطرح کند که همکار گرامی ناراحت نشوند امید وارم که همکار گرامی متوجه شوند .

  • اعظم امیرپور
۰۳
آذر

اولین سال تدریسم دریکی از روستاهای دور افتاده اندیکا  به نام دینراک بود.سال تحصیلی با فراز ونشیب های فروان وکمی وکاستی های فروان آغاز شد .کلاس های درس در آغل گوسفندان که اجاره گرفته شده بود تشکیل شد 35 نفر دراتاقی به عرض 3 وطول 4 متر . کم کم خودم را با شرایط وفق دادم هرچند کار بسیار سختی بود .اما شور وشوق دانش آموزان برای یادگیری وتحمل مشقات وسختی هایی که در این راه می کشیدند باعث شد تامن نیز دربرابر سختی هاایستادگی کنم واین اولین درسی بود که من از بچه ها فرا گرفتم.دربین بچه ها دانش آموزان باهوش واستعداد زیادی وجود داشت .ازجمله محمد ... که در کلاس سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بود با هوش ذکاوتی که داشت منتظر کوچک ترین اشتباه دبیر بود تا به او تذکر دهد .ازهمان موقع مطمئن بودم که آینده ی خوبی در پیش خواهد داشت وشاید در ذهنم پزشکی را نیز برای او دور از دسترس نمی دانستم..اما در اواسط سال بود که محمد به مدرسه نیامد. چون پدرش مانع ادامه تحصیلش شده بود .با پی گیری همکاران ومدیر مدرسه پدرش را احضار نمودیم وعلت را جویا شدیم .پدرش گفت من دیگر توان کار کردن راندارم ومی خواهم محمد را برای کمک به خود وچراندن گوسفندان به صحرا بفرستم .با اصرار زیاد وخواهش فراوان ازاوخواستیم تا اجازه دهد محمد در مدرسه حاضر شود.وبالاخره موفق شدیم.روز بعد محمد با شلوار گرمکن وکفشی که جلوی آن پاره شده بود در مدرسه حاضر شد.سال با هزاران خاطره خوب وبد به پایان رسید.ومن به شهر خود منتقل شدم .ولی تنها تصویری که در ذهنم ازمحمد باقی مانده بود .با لباسهای منزل وکفشی پاره بود.سال ها گذشت بیش از 10سال .روزی از طرف اداره شهرستان ماموریت داشتم تا دانش آموزان را جهت شرکت در مسابقات کارگاه وآزماشگاه به شهرستان مسجد سلیمان همراهی کنم ساعت 8 به محل مورد نظر رسیدیم .دانش آموزان دیگر شهرها نیز رسیده بودند .اما چون بچه ها ی اندیکا دیر رسیدند.شروع مسابقات به تاخیر افتاد .ولی چون حاضر نشدند مسابقه شروع شد همکاران همراه از جمله من در گوشه ای نشستیم ومشغول صحبت وخوردن چای بودیم که بچه های اندیکا هم رسیدند.که همکاری  که همراه آنه بود علت تاخیر را خرابی خودرو ذکر کرد.بچه سریعا به سالن مسابقه راهنمایی شدند وهمراه آنها نیز کنارما هدایت شد سلام کرد ونشست کمی که گذشت وهمراه ما شروع به صحبت شد .با کنجکاوی از او پرسیدم شما از اندیکا آمده اید گفت بله .گفتم ببخشید من 10 .12 سال پیش اندیکا تدریس کردم دوست داشتم بیام ببینم چه تغییراتی کرده .گفت کدام روستا .گفتم دینراک .به یکباره بلند شد وبه طرفم آمد وگفت آقای ظهراب زاده  شمایید .گفتم توهم حتما محمدی گفت بله.جالب اینست بدون اینکه همدیگر را معرفی کنیم .سریع همدیگر را شناختیم. محمد مرا در آغوش گرفت ومن محمد محمد را وهمکاران دیگر مات ومبهوت ولبخند زنان نمی دانستند چه شده که ماجرا را برای آنها توضیح دادیم .آن روز تمامی خستگی تدریس چند ساله از تنم بیرون رفت والان 7سال است که با هم در ارتباط هستیم .این یکی از خاطرات شیرینی است که هیچگاه آن را فراموش نخواهم کرد.

  • اعظم امیرپور